Wikiblog

ویکی بلاگ

حکایتی از سعدی

۱ نظر

حکایتی از سعدی

حکایت جالب گله از همسر ناسازگار از سعدی

 

با کاروان یاران به سوى دمشق رهسپار شدیم. به خاطر موضوعى از آنها ملول و دلتنگ شدم. تنها سر به بیابان بیت المقدس نهادم و با حیوانات بیابان مانوس شدم. سرانجام در آنجا به دست فرنگیان اسیر گشتم. آنها مرا به طرابلس (یکى از شهرهاى شام) بردند و در آنجا در خندقى همراه یهودیان به کار کردن با گل گماشتند. تا اینکه روزى یکى از رؤساى عرب که با من سابقه اى داشت از آنجا گذر کرد، مرا دید و شناخت.


بقیۀ حکایت در ادامۀ مطلب ...

 

۰ ۰
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کانال تلگرام رمان‌های من | @TiranaNovels